رمان آغاز عشق P 12

- قراره بهمون خوش بگذره مگه نه ؟

+اوم بریم فیلم ببینم .بریم پارک و شهر بازی ..

-اینا خوبه ولی من تختو بیشتر ترجیح میدم

+عجبا همین دیشب انجامش دادیم بزارم یکم درد دلم خوب بشه 

کوک بیشتر به یونا چسبید 

- تقصیر منه بدن شما آنقدر جذابه خانم جئون ؟

+عجبا 😂

دستمو دور گردنش حلقه کردو لبام رو به لباش رسوندم و با عشق طمع لبای پسری که هر لحظه بیشتر عاشقش میشدم رو تو دهنم احساس میکردم 

کوک دستاش رو  دور کمر باریک یونا حلقه کرد و بوسه رو ادامه داد 

هردو جوری هم را میبوسیدند گویا آنها را سال ها از هم دور کرده بودند. و اگر هم چنین چیزی می‌گفتند اشتباه نبود . قول های کودکی ،بازی های کودکی ،خاطرات کودکی در سال بعد که شما بزرگسالی شوید و یا حتی وقتی برای کشیدن یک نفس به صد ها دستگاه نیاز دارید در خاطراتان میماند.چه برسد به عشق در کودکی....

از لب های هم جدا شدند پسر و دختر هردو داشتند نفس نفس می‌زدند . کوک می‌خواست باز به لب های خوشمزه عشقش حمله ور شود ولی با صدای در هردو به در خیره شدند

؟وایی خدایا دارم میمیرم چقدر سنگینهههه

خدمتکار :خوش آمدید آقا اجازه بدید کمکتون کنم

خدمتکار دو چمدان بزرگ مشکی که به‌نظر بسیار سنگین بود را به اتاق مهمان برد 

؟عه سلاممم

او به طرف کوک دوید و او را در آغوش گرفت 

.......

می‌دونم کم بود ولی خوب شما قبول کنید بیشتر شرط ها قبول نمیشه 

پارت بعد 

۴ لایک❤️

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آمدم

سلام به همگی 🫠

به خاطر مشکلی که برام پیش آمده بود نتوانستم بیام 

و خوب امیدوارم بتونیم بازم باهم با قدرت شروع کنیم 🤍🌕

مراقب خودتون و خوبیاتون باشید🌕🌹

رمان آغاز عشق P 11

و اهم کردن

+کوک دلممم

-بزار ماساژ بدن خوب میشی

شروع کردم به ماساژ دادن دلش که دیدم خوابش برده . خوشحالم که دوباره پیداش کردم و مال خودم شد . الان این صورت کیوت این بدن ها.ت همهچی این دختر الان مال کنه  . گرفتمش تو بغلم و خوابیدیم

فردا صبح 

ویو یونا

از خوب بیدار شدم دیدم تو بغل کوکم داشتم بهش نگاه میکردم که چشماش رو باز کرد 

-انقدر جذابم مگه ؟

+آره جذاب می... 

که یهو یادم دیشب افتادم و از خجالت سریع رفتم زیر پتو 

-عه 

+وایی ما لختیم عه اونور ... آیی

یهو دلم درد گرفت کوک پتو رو کشید کنار 

-چیشدی 

+همش تقصیر توعه دیگه دیشب این وحشیا بودی همش میگفتم آرومتر ولی کو گوش شنوا 

-تو میگفتی آروم تر؟😶

+آره 

-پس من بودم دیشب میگفتم آح.ح ددی تند تر . اح ددی خیلی خوبه ؟

+ایش 

-بیا بریم حمام 

+باهم ؟ نه اصلا . که یهو دیدم تو حمام هستیم

-من که همچیتو دیدیم دیگه چی هست که ندیدم ؟

+ایش 

۲۰ مین بعد

از حمام آمدیم بیرون لباس پوشیدم و موهامون رو خشک کردیم

+کوک 

-جان کوک

+میگم تخت رو چه کنیم ؟

-میگم بیان آمیزش کنند

+باش بریم پاین

-بریم

 رفتیم پایین مادر کوک سر میز بود 

+سلام مامان جون

@سلام دختر گلم

-سلام مامان

@سلام پسرم 

نشستم 

-مامان به نظر میاد خیلی خسته ای 

@اره خیلی هستم 

+مامان جون مگه دیشب نخوابیدید ؟

@با صدا های که از اتاق شما می‌آمد مگه میشه خوابید ؟

سرخ شدم و سرمو انداختم پایین

-عه مامان

@پسرم به تخت رحم نمیکنی به زنت رحم کن

+بیشتر خجالت کشیدم و رفتم 

@دخترم خجالت ندارد که. راستی من میرم خونه مامان جون (مامان بزرگ مادری کوک)حالش بده 

-عه کی میای 

@احتمالا هفته دیگه

-خنده شیطانی به یونا کردم 

-خوبه اصلا مشکلی نیست

@هعی عروسمو اذیت نکنیا

- نه بابا 😈

@الکس هم میاد پیشتون 

-عا

@من دیگه میرم 

+مراقب خودتون باشید 

@تو هم مراقب باش 

مامان کوک رفت 

کوک آمد نزدیکم و....

اگه آسمان این پارت و میخواهید فالو بعد بیاید گفتمان اسماتش رو اینجا ننوشتم چون ترسیدم دوباره اکم غیر فعال بشه❤️

شرط این پارت 

۵لایک 

خدایی اون قلبو قرمز کن دیگه ❤️

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رمان آغاز عشق P 10

+دیگه ترکم نکن باشه :🥺

-محکم تر بغلش کردم . دیگه حتما التماسم کنی ولت نمیکنم 

(چه کسی از آینده خبر داشت ؟ کی میدونست دختر عاشق قصه ما به عشقش برسه ؟این عشق ابدی ه 

شاید سرنوشت برایش جور دیگر رقم بخوره . شاید همو از دست بدن ؟ یا به خانوادتون اضافه بشه ؟)

فردا صبح 

ویو کوک 

صبح بیدار شدم دیدم یونا تو بغلمه . محکم تر بغلش کردم 

+کوک دارم خفه میشم خواب آلود 

-یکم آزادش کردم که بوسیدم . منم همراهیش کردم 

+نفس کم آوردم زدم به شونش اونم ولم کرد 

-بریم پاین 

+باش 

آماده شدیم و رفتیم پایین 

+صبح بخیر 

@صب بخیر عزیزم . بیاید صبحانه بخورید 

-بریم 

£سلام کوکی جونم 

+آه باز این 

آمدش و پیش کوک نشست که اینطوری بود کوک وسط دوتامون بود . 

+دستمو گذاشتم رو پای کوک نزدیک ک..ش و شروع کردیم به خوردن غذا 

-من میرم شرکت فعلا 

+تا دم در بدرقش کردم

+کوک

-جان کوک 

+مراقب خودت باش . لپشو بوسیدم

-شما هم خانوم جئون 

ویو یونا 

کوک رفت 

رفتم تو اتاق و رفتم حمام 

۱ ساعت بعد 

از حمام آمدم بیرون موهام و خشک کردم و یه لباس خوب پوشیدم و موهام رو بالا بستم و یکم تینت به لبام زدم 

رفتم آشپز خونه پیش اجوما 

+اجوما مادر کو؟

؟خانوم ایشون رفتن بیرون

+آها ممنون 

؟خواهش 

+عا راستی می‌خوام کیک درست کنم وسایلش کجاست ؟

؟براتون وسایلشون رو میارم 

+باشه ممنون . اجوما وسایل رو آورد

+اجوما یه سوال دیگه 

؟جانم دخترم

+اجوما شما چه مدت اینجای 

؟۵ سال

+میدونید کوک چی خیلی دوست داره 

؟خوب اون خیلی شوکولات دوست داره 

+آها ممنون 

؟خواهش 

اجوما رف شروع کردم به درست کردن کیک 

۳ ساعت بعد کیک و درست کردم و  روش یه لایه شوکولات ریختم دورش توت فرنگی میشدم و وسطش به قلب شکلاتی گذاشتم . بردمش و گذاشتمش تو یخچال اتاقمون و رفتم خوابیدم 

ساعت ۱

بیدار شدم رفتم پایین آه گشنمه

+اجوما غذا آمادس 

؟خانوم رسمی غذا ساعت ۲ خورده بشه 

+آه 

@اجوما برا عروسم یکم میوه بیار تا غذا آماده بشه

+ع سلام مادر جون 

@سلام عروس گلم بیا بریم بشینیم .

+چشم 

رفتیم نشستیم 

اجوما میوه آورد و با مامان کوک شروع کردیم به خوردن میوه و حرف زدیم  اصلا نفهمیدم ساعت چه طور گذشت

؟خانوم غذا آمادس

@الان میایم

+پدر کجاست

@رفته ماموریت . تا هفته دیگه نمیاد 

+آها 

@کوک ساعت ۸ میاد 

+باشه شروع کردیم به خوردن غذا 

@میای بریم بیرون 

+آره حتما

@باشع پس برو آماده شو ۳۰ مین دیگه بریم 

+چشم 

 بدو رفتم اتاقم و یه لباس سفید پوشیدم با یه دامن آبی که تا زانو بود موهام رو باز گذاشتم آرایش لایت کردم کفش های سفیدم و پوشیدم و رفتم پایین 

@ماشالله چه عروسی

+خودتون و چی میگید مادر جون خیلی خوشگل شدید 

@😂

بیا بریم 

۶ ساعت بعد خسته و کوفته و خوشحال رسیدم خونه @وای خدا مردم از خستگی من میرم بخوابم

+باشه منم میرم استراحت کنم 

رفتم لباسمو در آوردم آرایش مو پاک کردم رفتم حمام تا خستگیم در بیاد 

آمدم بیرون 

یه نیمتنه سفید  پوشیدم با یه شلوار بلند مشکی داشتم مو هامو خشک میکردم که 

+عجیبه امروز اون عج.وزهرو ندیدم (منظورش آملیاس )

بیخیالش بابا ساعت ۷ بود رفتم یکم تلویزیون دیدم 

...

دینگ دینگ کوک آمد رفتم درو باز کردم 

+سلام کوکی . رفتم بغلش

-سلام عشقم 

+بیا بریم داخل 

رفتیم داخل 

+برو لباستو عوض کن  بیا غذا بخوریم

-چشم بوس.یدمش و رفتم لباسمو عوض کردم  ور رفتم پایین 

@سلام پسرم 

-سلام مامان 

رفتیم نشستیم آملیا آمد 

+آروم :آه باز این 

£سلام کوک 

-سلام 

داشتن غذا میاوردن که یهو آملیا رفت آشپزخونه و بعد چند مین آمد نکنه تو غذام سم ریخته ؟ نه بابا شروع کردیم به خوردن که گوشی مامان زنگ خورد 

@ الان ؟ باشه دارم میام 

-چیزی شده 

@نه شما غذا بخورید من باید برم جایی

-باش 

مامان کوک رفت و انگار کوک گرمش شده بود که آملیا آمد و دکمه کوک و باز کرد طوری که سی.نه هاشو معلوم بود 

+چه کار می‌کنی

£کوکی گرمش مود دکمش و باز کردم خنک شده 

+فقط من میتونم بهش بگم کوکی 

£باشه حالا 

یونا غذایش و خورد و رفت اتاق 

+

رفتم لباس قرمز بازه رو پوشیدم یک س.نه هام رو فشرده میکرد که باعث می‌شد بیشتر تو چشم باشه اندازم تا را.ون پام بود به تینت قرمز زدم و و باز کردم 

کوک آمد بالا و منو تو اون لباس دید

ویو کوک 

دیدم یونا رفت بالا حوصله آملیا هم نداشتم پس رفتم یکم آب خوردم و رفتم بالا که دیدم یونا همون لباسه باز رو پوشیده بااون لباس بیشتر تو.ریک شدم درو بستم 

-اوه اوه خانوم مو نگاه 

+خوشگل شدم؟

-بینظیر شدی 

+رفتم سمتش و بوس.یدمش و ب.دنم و مالیدن به بدن.ش 

بیا بشین رو تخت

نشستم رو تخت که یونا به کیک شکلاتی آورد نزدیکم 

+دادان 

-مرسی بیب 

کوک کیک و گذاشت سر میز 

+نمیخوای بخوریش ؟(کیکو میگه منحرف )

-.....

پارت بعد 

@I §♛§That

رمان عشق نورانیش ۱۰ تا لایک بشه  پارت بعد میزارم

 

 

 

 

 

 

 

 

رمان آغاز عشق

دوست میخوای این رمان و ادامه بدم ‍؟

حس میکنم اگه ادامه بدم بازم ازم حمایتی نمیشه☹️

ولی اگه بازم ازم حمایت میکنید و میخواهید پارت های بدی رو بزارم اینم پست ۵ لایک و ۳ کامنت بگیر تا بفهمم میخواهید ادامه بدم 👋🌕

رمان آغاز عشق P 9

+کوک 

-بلع

+میشه راجب اون تتوت بهم بگی 

-ها کدوم

+همونی که انگار مار داره پروانه رو می بوسه

-اها اون یه داستانی داره

+تعریف کن

-کلاس دوم که بودم به دختری بود به اسم هانا خیلی خوشگل بود وخیلم مهربونم بود سعی میکردم همیشه بهش نزدیک بشم. ما باهم دوست شدیم به روز دیدم داره یه نقاشی و می‌کشه که اون نقاشی یه کار بود که داره یه پروانه رو می بوسه  . وقتی ازش پرسیدم که این چیه بهم جواب داد دوست دارم وقتی بزرگ شدم باهات ازدواج کنم  . منم بهش گفتم پس من میشم اون مار و تو هم   میشی پروانه . بزرگ شدیم باهم ازدواج میکنیم . قول انگشتی 

-یادمه برای اون نقاشی یه اسمم گذاشتیم که نشونه باهم بودنمان بود اسمش

+- عشق بین پروانه و مار 

+,کوک 

-چی تو از کجا..

+وقتی بعد از کلاس دوم رفتی خارج دلم برات خیلی تنگ شد . خودمو تو بغلش بیشتر جا کردم

-هانا ؟

+اوم . وقتی رفتی هق (داره از خوشحالی گریه می‌کنه)

فکردم دیگه دوسم نداری هق برا همین وقتی بزرگ شدم هق ایسکو عوض کردم 

- بیشتر تو آغوشم کشیدمش .به خاطر اینکه اسمتو عوض کردی نتونستم پیدات کنم . می‌دونی چقدر دنبالت گشتم 

+کوک

-جان کوک 

+....

ادامه دارد 

هی این رمان خیلی قرار بود ادامه داشته باشه ولی همینجا تمومش میکنم دیگه هیچ حمایت نمیکنید

ممنون که تا الان تحملم می‌کردید😔

خوش باشید 

 

 

 

 

رمان آغاز عشق P 8

£:سلام کوکی جون (با عشوه )

-سلام 

£کوکی جون نگفته بودی ازدواج کردی

-ارع یادم رفت 

+تو ذهنش:واقعا از اینجور آدما متنفرم یارو میبینن مرده زن داره ها ولی ...

+ددی بیا بریم یه چی بخوریم خیلی گرسنمه

ویو کوک 

با درفش تعجب کردم  نکنه حسودیش شده ؟😂 نه بابا کوک داری چی میگی شما که واقعا زن و شوهر نیستید حتما داره سعی می‌کنه نقششو خوب بازی کنه

-باشه عزیزم بیا بریم

؟اقا خانوم صبحانه آمدی

£کوک...

+عزیزم بریم غذا بخوریم

رفتیم و نشستیم سر میز که بابا هم آمد 

# سلام عروس گلم

+سلام پدر جان

#ماشاالله . کوک تو هرچی گند زده باشه خوب عروسی انتخاب کرده

+متشکرم 

بعد صبحانه 

-مامان منو یونا قراره بریم جایی 

@باشه پسرم 

-یونا بیا بریم اتاق آماده شویم

+دیدم آملیا دستمون پس برای اینکه از حسودی بترکه دستامو انداختم دور گردن کوک و گفتم

+باشه ددی بریم

-تو دلش

با حرفاش تعجب کردم ولی رفتیم بالا 

در اتاق و دستمو و چسبوندمش به دیوار و بین دیوار و دستم زندگانیش کردم

-جریان ددی گفتنات چیه ؟ نکنه عاشقم شدی؟

+نه چیزی نیست یه پوزخند زدم . عا راستی گفتی می‌خوابم جای بریم کجا ؟

-اها خوب ....

که یهو یونا دستش رو انداخت دور گردنم و بدنش و بدنم چسبوندم 

+ا.هه ددی اومم

-چ...

که یهو لباس رو بیام فرود آمد 

£ببخشید مزاحم شدم 

یونا از لبام دل کند و سمت آملیا برگشت

+نه عزیزم مراحمی

-تو دلش  ها چی شده ؟ 

£کوکی جونم حوصلم سر رفته منم باهاتون بیام ؟

دیدم یونا جوری نگام کرد که می‌گفت بگی از می‌کشمت پس گفتم

-ارع حتما بیا

£مرسییی کوکی جون من برم آماده شم 

درو بست و رفت

یونا می‌خواست بره که لباس بپوشد که از ر.ن پاش گرفتمش و باندش کردم 

- خیلی دلت لبامو می‌خواست نه ؟ میخوای دوباره امتحان کن 

+آبی نهخیرم دیدم آملیا داره میاد این کارو کردم 

-اونقت برای چی 

+اونش به خودم مربوطه حالا بزارم زمین

-اوکی . گزاشتمش زمین . من میرم حمام آمدم آماده باش 

+باشه بابا 

۱۰مین بعد 

ویو کوک هنوز

یه حوله دور پام پیچیدم و آمدم بیرون که یونا رو دیدم تو اون سرهمی قهوه‌ای با موهاش که یکم جلوی صورتش رو گرفته بود ولی از پشت دم اسبی بسته بود خیلی زیبا بود 

+چه طور شدم 

-خوشگل شدی. بیا موهامو خشک کن

+میرم بیرون لباس بپوشد بعدشم خودت خوشم کن . داشتم از در میرفتم بیرون که گفت 

-هیجا نمیری . اون ریش کردم و لباسام رو پوشیدم 

-موهام 

+هوفف

+یه شهسوار و داشتم و موهاشو خشک کردم و گفتم +امر دیگه ای ندارید عالیجناب 😑

- نه فعلا آزادی 😂 

-بیا بریم پایان 

داشتیم می‌رفتیم پایان که یهو آملیا با دو کیلو آرایش آمد جلومون . لباس باز بود 

£کوکی جونم خوشگل شدم ؟

-نه به اندازه یونا

+از حرفش دلم خنک شد 

-بریم دیگه 

سوار ماشین شدیم 

 £عا یونا جونم میشه بری عقب نشینی ؟

+نه گلم من جلو می‌شینم 

بدون اینکه حرفشو گوش کنم رفتم جلو نشستم و درو بستم  کوک داشت به زور تحمل می‌کرد که نخنده 

آملیا هم سوار شد 

+عشقم کجا میخوای بریم 

-بیا اول بریم مرکز خرید 

£وای من عاشق مرکز خریدم 

داشتیم حرکت میکردیم کاملیا به کوک آب داد 

£بیا کوکی جونم

-ممنونم 

+دستو گذاشتم روی پای کوک و جلو رو نگاه کردم 

-

یونا دستش رو گذاشت رو پام لعنت داشتم تح.ری.ک  میشدم که  رسیدیم 

-پیاده شید 

 رفتیم داخل 

داشتیم لباسه رو نگاه میکردیم که یونا با ذوق رفت سمت یه لباسی 

+وای کوک اینو نگاه چه خوشگله 

-ارع خوشگله . لباسش به لباس قرمز باز بود که رو اکلیل و پروانه داشت .

+میشه اینو برام بخری ؟

-بیا تو خونه میخوای بپوشید ؟

+نه بابا برای بیرون 

-اصلا بزار سر جاش 

+وا بخر دیگه  لطفاا

- گفتم نه 

+ حتی اگه خونه بپوشم ؟

-اونموقع میخرم (لبخند شیطنت آمیز)

+خیلی بدی 

-اوکی حالا می‌خوایش ؟

+آره 

-باش 

£کوکی جونم میشه اینو برام حساب کنی کیف پولم یادم رفته 🥺(عفریته خانوم )

-باشه 

+با این میخوای بری بیرون ؟ (دوستان یونا اینو از مسخره گفت چون آملیا ش.رت و س.تین و داشته بود 😂)

£وا نه عزیزم  .با حرصص

کوک حساب کردو رفتیم سوار ماشین 

-عزیزم میخوای بریم رستوران 

+کو....

£وای کوک آره بریم من به جای خوب میشناسم

+نه کوکی من خیلی هستم میشه بریم خونه 

-چشم 

رفتیم خونه و رفتیم اتاق 

خودمو پرت کردم رو تخت

+اخیشش

-پاشو بریم ناهار بخوریم

+نمیخوامممم

-پاشو 

+ولم کن می‌خوام بخوابم 

-عجبا باشه . 

آمد کنارم خوابید و منو کشوند تو بغلش . آنقدر خسته بودم که نتونستم تکوک بخورم و فقط خوابیدم

۷ ساعت بعد 

-یونا . یونا زنده ای؟

+ها چته بالا سرم نمی‌زارم بخوابم 

-۷ساعته خوابی یا

+چییی

یهو بلند شد 

+چرا بیدارم نکردییی

-مگه گفتی بیدارت کنم ؟

عجبا

قاررررقوررر قاررر 

-😂 بیا بریم سام بخور مامانم برات نگه داشته 

+نخند عه باشه بریم 

-رفتیم پایان و به اجماع گفتم غذای یونا رو بیار 

؟چشم پسرم 

اجوما غذا رو آورد و آن سریع شروع کرد به خوردن غذا

-اروم بخور الان میمریاا

+خیلی خوشمزسس

-دست پخت اجوماس دیگه 

یونا کل بشقابش رو تموم کرد و رفت پیش اجوما و بغلش کرد

؟چیزی شده دخترم 

+ممنون اجوما غذاتون خییییلییی خوشمزه بود

؟نوش جونت عزیزم 

-بیا بریم بالا

رفتیم اتاق و یونا دوباره رفت بخوابه 

-مگه تا الان خوب نبودی

+هنوزم خوابم میاد

رفتم پیشش و گرفتمش بغلم اندفع شکایت نکرده 

+... 

اینم از این پارت

ممنون عزیزای من از حمایت هاتون امیدوارم خوشتون بیاد 

پارت بعد 

۴کامنت

۴لایک

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رمان آغاز عشق P7

که یهو کوک افتاد روم و یه پتو کشید سرمون و شروع کرد و عقب جلو کردن تخت میخواستم هلش بدم اونور که مامان کوک رو دیدم که داشت آروم از لای  در نگاه میکرد . با نگاه  های ترسناک کوک فهمیدم باید همکاری کنم تا زنده بمونم پس کمی ا.ه کشیدم 

۵ مین بعد که در ها بسته شد

مامان کوک رفت . کوک از روم بلند شد و کنار خوابیدم 

خجالت زده بودم . جون وو کاشکی الان پیشم بودی که یهو اشکام جاری شدن

-هعی واقعا نک.دمت که

 بدون هیچ حرفی پشتکوه بهش کردم 

که به دستی دور کمرم رو سفت گرفت و چسبوندم به خودش

+چه کار می‌کنی

-هیس بزار آروم باشم وگرنه ایندفعه واقعا م.نمت 

داشتم به این فکر میکردم که این یارو دو قطبی داره که خوابم برد 

صبح چشمام رو باز کردم و دیدم روبه روشم . چشماش بسته بود  . داشتم نگاش میکردم  که چشماش رو باز کرد . 

-انقدر جذابم ؟ کمر یونا رو گرفت و بیشتر به خودش نزدیک کرد طوری که بدنشان بهم چسبیده بود

+ولم کن 

-جوابم ولم کن نیست 

نزدیکم شد طوری که اگه حرف می‌زدیم لب هامون به هم برخورد می‌کرد .

سرمو چرخوندم که یهو افتاد روم 

+عه بلند شد

-میدونی فکنم تو به جا شکنجه با شلاق به تنبیه نیاز داری . کمربندش و باز کرد 

+سعی نقشمو که بازی کردو تنبیه چرا 

-هیس چراغ به خودم مربوطه

+وا

که یهو در باز شد و مادر کوک آمد داخل 

@عا پسرم امروز باید عروسم خوب راه بره بلند شو 

-باشه 

کوک از روم بلند شد منم بلند شدم کاملا این گوجه شده بودم که دیدم کوک یهو نگام کرد و داشت سعی می‌کرد خودشو قورت بده 

@امروز آملیا میاد اینجا 

-اه بازم مگه اون ...

@کوک ساکت شو 

مادر کوک رفت 

+ام ببخشید آملیا کیه ؟

-دختر عمومه 

+آها 

- من میرم حموم تو هم برو پایین غذا بخور 

+باشه 

که یهو کوک لباسشو جلوم در آورد . سریع پشتمو کردم و دستمو گذاشتم رو چشمام آمد پشتمو و برگردونم 

-هی چرا  دیدن همچین چیزی زیبای رو از چشمان محروم میکنی . 

-ایش

+دستمو از رو چشمام برداشت 

-چشماتو باز کن

+نه

-باز کن 

+نه

-باشه پس فکنم باید تنبیه بشی . انداختم رو تخت 

+نه باشه باز میکنم 

چشمام رو باز کردم و با بالا تنها عضولانیش رو به رو شدم که یه تتو هاش منو به خودش جذب کرد که یه تتوش واقعا عجیب بود

-خوشت آمده نه

+هی این تتوت ....

دستمو گذاشتم رو تتوش

-خوب ؟

+هیچی 

- باوش من میرم حموم 

+اوک

 کوک رفت حمام و منو با فکر تتوش رها کرد 

 رفتم پایین که یه دختریو دیدم موهاش قرمز شرابی بود و توش  لبش پیرسینگ زده بود . یه نیمتنه قرمز پوشیده بود که س.نه هاشو کاملا مشخص 

@یونا آمدی بیا اینجا 

آملیا :ایشون کین

@این یونا همسر کوکه 

+سلام از دیدنتون خوشحالم

آملیا :منم عزیزم من آملیام دختر عموی کوک 

+آها بله 

@برید بشنید سر میز 

کوک آمد 

(علامت آملیا £)

£.... 

ممنون بابت حمایت هاتون عزیزان 

پارت بعد ۶ لایک❤️🌹

 

 

 

رمان آغاز عشق P 6

که یهو ناخواسته بغلش کردم . نمی‌دونم چرا . ولی حس آرامش پیدا کردم . اونم دیگه مشت نمی‌زد . 

ویو یونا 

که یهو بغلم کرد. شکه شده بودم . ولی آروم بودم . انگار نمی‌خواستم از بغلش بیام بیرون . ولی سریع خودمو از بغلش کشیدم بیرون 

+چرا  جین وو رو کشتی ؟ با بغض 

-هعی میخوای از اینجا بری ؟

+ آره

ـخو پس یه کار میگم انجام بده 

+ چه کار ؟(با کیوتی )

-زنم شو 

+چییییییی

-ایی گوشم . کر شدم . زنم واقعیت که نه کی میاد تورو بگیره آخه . فقط نقش بازی کن که زنمی تا مشکلم حل بشه بعدش میتونی بری .

+هییی تو اصلا می‌دونی من چقدر خاستگار رد کردم ؟؟(تعداد خاستگار های یونا:0+ تو ساکت ) بعدشم چه مشکلی 

-اره تو که راست میگی . فقط نقش تو خوب بازی کن بقیش بهت مربوط نیست . حالا هم برو لباست رو عوض کن 

+لباس ندارم که 

-وای خدا مگه کوری تو کمد لباس هست برو یکیشو انتخاب کن و بپوش 

رفتمم سمت کمد و دراور باز کردم . وااااااییییی چقدرررر لباس چقدررررر خوشگلننننننننننننن وای خدایا (تو ذهنش داشت می‌گفت )

-خوشت آمد ؟

+بدک نی (😐)

-تو دلش  :قیافش داره داد میزنم چقدر خوبن اجبا

+یکیو انتخاب کردم این خوبه 

-خوبه بپوشش

+باشه برد بیرون بپوشم

- جلوم بپوش 

+اصلا راه ندارد

-وای الان دیرمون میشه بپوش دیگه بدو

+آره الان دیر میشه بدو برو بیرون عوض کنم بدو بدو 

-عه اوکی خودم برات عوضش میکنم 

+چ چی 

که یهو کمربندش و باز کرد و آمد جلوم 

-خوب الان زنیم شاید لازم باشه کار های دیگه ای هم آنجام بدیم ( با شیطنت گفت)

+هی نه نه باشه می‌پوشم 

رفت عقب و کمربندش و بست 

ویو کوک 

واقعا قصد نداشتم باهاش کاری کنم. فقط میخواستم بتسونمش تا بپوشه . با خجالت لباسشو داشت در می‌آورد و داشت سعی می‌کرد که جلوی ب.دن سفیدش و بگیره . با دیدن س.نه های سف.یدش واقعا ت.ریک شدم ولی نشون ندادم . پوشیدو و سرش پایین بود  . دستشو گرفتم و بردمش سالن اصلی و دادی زدم . همه جمع شدن 

-از الان به بعد یونا خانوم این خونس 

؟بله قربان 

-بریم . دستشو کشیدم و بردمش داخل  ماشین و نشستیم 

ویو یونا 

تا حالا جین وو بد.ن لخ.تمو ندیده بود . معذرت می‌خوام جین وو  همش تقصیر منه 😔💔

-داریم میریم پیش مادر و پدرم سعی کن درست نقش بازی کنی وگرنه شکنجه میشی 

+چشم

؟اقا رسیدیم 

-پیاده شو 

عمارت خیلییی بزرگی بود 

وارد شدیم 

مادر کوک :اوه سلام پسرم خوش آمدی . 

-سلام مامان ممنون 

مادر کوک:این خانوم زیبا کی هستند ؟

-عشق زندگیمه  .به یونا نگاه کرد و لبخند الکس زد 

+سلام مادر من یونا هستم از دیدنتون خوشحالم (تعظیم کرد)

مادر کوک :خوش آمدی عزیزم  .بیاید بریم بشینیم

رفتیم نشستیم 

مادر کوک  «خدمتکارر

؟بله خانوم  

مادر کوک:۳ تا قهوه و شیرینی بیار 

؟چشم 

خدمتکار رفت

مادر کوک :خوب عزیزم تو چند سالته 

+۲۵🙂

مادر کوک :آها خوبه 😊

خدمتکار آمد 

 مادر کوک :بفرما عروس خوشگلم بخور 

+ممنون مادر 

-مامان ما خسته ایم میرم بالا 

مامان کوک :باشه پسرم 

با کوک رفتیم طبقه بالا تو یه اتاق با تم  کاملا مشکی 

-من میرم حمام تو هم همینجا میمونی 

+باشه

کوک رفت حمام

رفتم روی تخت مشکی روبرو دراز کشیدم و بعد مدتی خوابم برد 

ویو کوک یه حوله دور پام پیچیدم و آمدم بیرون که دیدم یونا این جو جه اردکا خوابش برده  . محوش شده بودم . هی کوک تو چت شده ؟ هی .تو .نباید. عاشق بشی . فقط مشکلتو حل کن . عاشق نشو . رفتمو و لباس پوشیدم که بیدار شد . 

+ا سلام

-سلام پاشو بریم پایان برا شما 

+باشه 

(دوستان چندتا نکته 

^مامان کوک @

بابایی کوک #

)

@او آمدید 

-اره . بابا هنوز نیامده ؟

@زنگ زد و گفت کارش طول می‌کشه دیر وقت میاد شما بیاید غذا بخوریم

-باشه

رفتیم نشستیم و شروع کردیم به خوردن غذا 

بعد تموم شدن غذا 

-ما دیگه میرم بخوابیم 

@یاشه پسرم 

+ممنون بابت غذا

@خواهش میکنم دختر گلم 

 رفتیم طبقه بالا و چراغ و خاموش کردیم و رفتیم رو تخت 

۵ مین بعد 

خوابم نمی‌برد پس داشتم به سقف نگاه میکردم که یهو ....

اینم از این پارت و خیلییییی ممنونم بابت و لایک ها و کامنت های خوشگلتون . واقعا انرژی میکردم . امیدوارم از این پارت لذت ببرید ❤️ 🌕 

پارت بعد 

۸لایک ❤️🌕

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رمان آغاز عشق P 5

چشمام و باز کردو و دیدم اون اون جین وو بود .بدنش کاملا زخمی شده بود 

+ جین وو و خوبی ؟ جین وو

یهو یه مردی که از سر تا پا مشکی پوشیده بود وارد اتاق شد 

-او نگرانشی لیدی؟ نترس نمرده ؟ البته فعلا 

+عوضییی چی میخوای  بزار بریممم با داد

اون مرد دستش رو تکون داد و ۵ نفر وارد اتاق شدن بعد جین وو رو بلند کردن و گذاشتند رو صندلی و دستور پاش رو بستن  چشماش رو که حالا کاملا بنفش شده بود رو باز کرد 

+جین وو حالت خوبه ؟ 

$یو...نا (بچه ها بچه آنقدر کتک خورده نمیتونه درست حرف بزنه درک کنید )

+جانم عزیزم 😭

$ هیس گر..یه نکن ..عزیزم .من ..هنوز پیشتم 

+😭😭

-😂😂او نه بابا 

$اشغال..عوضی

اون مرد تفنگشو گذاشت تو دهنم 

-دوباره تکرارش کن تا با ببیت خداحافظی کنی

جین وو چیزی نگفت و مرده تفنگشو از دهنم در اورد 

-بیارشون

؟چشم 

یهو یه مرد آمد پشیمون و دوتا دستش رو جلومون باز کرد تو هر دستش یدونه قرص کاملا شبیه هم بودن 

-حق انتخاب دارید . یکیتون یه قرص رو انتخاب می‌کنه و می‌خوره یکیش سمیه . انتخاب با خودتونه😏

+چرا داری اینکار می‌کنی روانی😭

-اوه عزیزم نبینم اشکاتو 😏

$بفهم چی میگی

؟انتخاب کنید 

$عزیزم من ور میدارم باشه 

+جین وو 🥺

$هیچی نیست عزیزم 🙂

$سمت چپی .

نگهبان قرص سمت چپ رو داخل دهن جین وو کرد و جین وو اون و قورت داد 

+جین وو حالت خوبه ؟🥺

$اونی که سالم بود رو برداشتم حالا بزار ما بریم 

-شرمنده .و بعد تفنگشو گذاشت تو دهن جین وو و بنگ  شلیک کرد 

+جین..جین وو

😭😭😭😭+نهههههه

+اشغال روانی اون قرص درست رو انتخاب کرد چرا کشتیششش نهععه مردک روانیییی

که یهو با حس چیزی تو گردنم بیهوش شدم 

ویو کوک گفتم که دوتاشون رو بیارن عمارت و خودم پسره رو شکنجه دادم و انداختمشون تو اتاق .. (بقیه اتفاقا ها هم خودتون مشاهده کردید😔)

دختره داشت می‌رفت رو مخم پس گفتم بیهوش کنن 

دستو پاش رو باز کردم و براید بردمش تو اتاقی که گفته بودم امادش کنن و روی تخت گذاشتمش .آمدم بیرون و درون قفل کردم 

ویو یونا 

چشمام رو باز کردم تو یه اتاق با تم قهوه‌ای سفید بودم روی یه تخت نرم سفید دونفره که پنجره ها با پرده های مخملی قهوه‌ای پوشیده شده بودن و کمی نور از بینشون وارد اتاق می‌شد بودم که یهو یادم جون وو افتادم 😭 یعنی خواب نبود ؟😭جون وو منو ببخش نباید میزاشتم اون ور داره 😭باید از اینجا برم تا بتونم از اون اشغال انتقام بگیرم رفتم سمت در ولی قفل بود (داشت زندانی هستی میخواستی در بازم باشه ؟😐)رفتم سمت پنجره ولی اونا هم قفل بود داشتم به در میکوبیدم که یهو در با شدت باز شد و خورد تو صورتم برای همین افتادم . 

+آخخخ

مرده وارد شد و دوباره درو بست نگاه که کردم همون بود (منظورش کوکه)

+لعنتی لعنت بهت تو جین وو رو کشتی مردک عوضی بزار برم 😭 . همرو با گریه ور در حالی که از نظر خودم محکم به سینش مشت میزدم میگفتم 

ویو کوک 

وقتی وارد شدم خورد زمین حتماً در خورده تو سرش😂 بهم نگاه کرد و منو یادش آمد و داشت با مشت های کوچولویش به سینم میزد که ...

اینم از این پارت 

ممنون بابت لایک ها و کامنت 

و همچنین تسلیت برای کسانی که روی جین وو کراش بودن 

پارت بعد 

۵ لایک ❤️ 🌕 

۲ کامنت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رمان آغاز عشق P 4

چشمام رو باز کردم که دیدم خونم 

+کی آمدم خونه ؟

پیام

$سلام عزیزم بیدار شدی ؟

+سلام آره 

$دیشب تو شهربازی رو زمین خوابت برد اوردمت خونه

+آها ممنون عزیزم من دیگه میرم بای

رفتم دستشویی و کارهای لازم رو انجام دادم 

امروز چون تعطیل بود تا ساعت ۱ خوابیدم ولی چه خواب خوبی بود 🫠 تصمیم گرفتم برم بیرون البته بعد خوردن غذا 

۲ ساعت بعد 

با هزاررر زحمت غذا پختو خوردم 

+۱۰ مین می‌خوابم بعد پا میشم میرم برا خرید فقط ۱۰ مین 

۳ ساعت بعد 

+هومن اخیش  چه خوب خوابیدم 

که یهو ساعت رو نگاه کردم 

+چییییی ؟ قرار بود ۱۰ مین بخوابمممم. .چرا ۱۰ مین شد ۳ ساعتتتتت وای خدایا 

سریع رفتم حموم و زود آمدم بیرون موهام و خشک کردم و یه آرایش لایت انجام دادم یه نیمتنه مشکی پوشیدم .روش هم یک کت  مشکی تقریبا کوتاه نازک پوشیدم و شلوار مشکی(از اینا که بالا تنگ پایان گشاده اسمشو نمی‌دونم می‌دونی بنویس) پوشیدم . موهامو باز گذاشتم و رفتم پوتین های مشکین و پوشیدم (جون 🥵 مراقب باش ندزدنت) و رفتم بیرون و سوار تاکسی شدم و به سمت پاساژ حرکت کردیم 

بیرون پاساژ

+یونا فقط در حد ۵۰۰ خرج میکنیااااا (شما همون پول کره ای حساب کنید)

۲ ساعت بعد 

+😭😭😭😭😭😭قرار بود فقط ۵۰۰تومن بشه چرا شد ۲ میلیون 😭 (فکت :دخترا وقتی میرن خرید و میگن کم خرید میکنم 🤣😂)

+ساعت ۸ه بهتر برم خونه 

خوب مسیر خونه از یه کوچه‌ی باریک و خلوت هستش و معمولاً اونجا  کسی رفت و آمدد نمیکنه ولی دلم راحت بود چون همیشه اونجا چراغ ها روشنه 

+چییییییییی چراااا چراغا خاموشهههه واییی گندشو بزنند. میترسم الان رد بشم چه کار کنم؟ بهتر نیست برم پیش جون وو ؟ از همینه میرم پیش جون وو  . بهش زنگ زدم که 

؟مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد لطفاً...

+وا چرا گوشیش خاموشه ؟ شاید کار داره . هعی یونا نترس بابا. تو دختره خیلی خیلی قوی هستی (خیلی )

با تردید و آهسته آهسته داشتم از کوچه رد میشدم و یه حسی بهم میگفتی باید زودتر از اینجا برمم بیرون . حس خوبی به این کوچه امروز نداشتم ولی تا نصفه رفته بودم که یهو یکی یه دستمال گذاشت رو دهنم وو ...

سیاهی 

چشمام رو باز کردم تو یه اتاق تاریک بودم که بخشی از اون توسط یه چراغ قوه کوچولو کمی روشن بود  دستو پام به یه صندلی چوبی بسته شده بود 

+کککمممککمککککک ککسیییییی اونجااااااا هسسسستت .هویییییی . کمکککککم کنیددددد

که یهو در باز شد و باعث شد نور بیاد داخل و چیزی روی زمین انداخته شد چشمام و باز کردم و دیدم ...

اینم از این پارت 

پارت بعدی 

۵ لایک ❤️ 

دوستون دارم مراقب خودتون باشید🥰

و دیگه جدی تا ۵ تا لایک نشه نمی‌زارم 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رمان آغاز عشق P 3

رفتم از مغازه بیرون که یهو یه دسته گل بزرگ با گل های رز قرمز که دور یه پارچه (پارچه میگن اون دورشو ؟) مشکی جلوم ظاهر شد 

+جیغ 

که یهو جون وو با لبخند از پشت گل آمد بیرون 

+میخوای سکتم بدی آره ؟🔪

$نه عشقم من گ.ه بخورم .بفرما اینم برا خانوم خوشگل من🫠❤️ 

+خیلی خوشگله عزیزممم🌕 بریم ؟

$اول جایزمو بده بعد 

+رفتم محکم بو.سش کردم 

+بفرما اینم جایزه 

$هوم😋 خوشمزه بود ولی من بیشتر می‌خوام 

و رفت و خودش یه بو.شه طولانی رو شروع کرد

چند مین بعد

دیگه خودشون نفس کم آوردن و از هم جدا شدن 

$بریم بانو ؟

+بریم 

جین وو دستشو نیم دایره کرد و یونا دستش رو محکم گرفت . و شروع کردن به قدم زدن تا مقصد 

(دوستان جین وو پولداره و خود ماشینم داره ولی می‌خواسته همینجوری بیان و پیاده رویی کنند)

چند مین بعد

رسیدیم به یه شهر بازی و وارد شدیم 

+میخواستی بیایم شهر بازی ؟

$اوم یادته اون موقعی گفتی میخوای بیای شهر بازی ولی وقت نداری دادا دان 

+😂مرسی عزیزم ولی لباس و آرایشم خوبه ؟

$تو بدون آرایشم شبیه ماهی 🌕(ماه ها نه ماهی😂)

+لپشو بوش کردم و رفتیم داخل و سوار ترن هوایی شدیم 

$مطمعنی نمیترسی؟

+نبابا از چی بترسم😂

سوار شدن اول یکم رفت بالا همهچی اوکی بود ولی وقتی نزدیک اوج بودن اتفاق خوبی نیافتاد 

همه :اوووو 

+یا خدااا می‌خوام پیاده شدم نرو پایننن وایساااااا نهههه می‌خوام زنده بمونمنمممم نههه ولممم کنیدددد نمیخوامممم بمیرممممممم نهههههه

که یهو آمد پایین

+نهههههههههه اخرشههههه مردمممم نهههه من هنوز مادرر بزرگگگ نشدمممم نههههههه

در طول تمام مدت جین وو داشت می‌خندید 🤣😂

که به سلامت پیدا شدن البته سلامت جسمی چون یونا سلامت روانش... 

پیاده شدن و یونا یهو افتاد زمین 

$عزیزمم حالا خوبه بریم بیمارستان ؟

+نه منو با زمین عزیزم تنها بزار 

$عجب  . پاشو بریم خونه 

که یهو دید جوجه اردکش خوابش برده .واقعا زیبا بود. می‌خواست تا صبح بهش نگاه کنه اما نمیشد . عشق زندگیشو بلند کرد سوار تاکسی شدم و جین وو یونا رو برد داخل خونش رو تخت و بعد از اینکه روش پتو کشید از خونه خارج شد .

ویو کوک 

داخل اتاقم بودم که کانگ در زد 

-کیه ؟

کانگ :منم قربان 

-بیا تو  خوب تحقیق چی شد؟

کانگ: قربان اسم دختره یونا هست ۲۵ سالشه تو بچگیم پدر و مادرش به خاطر شرایط مالی  اونو به پرورشگاه بردن و هیچ خبری ازشون نیست . به دوست پسر داره به اسم جین وو مدیر شرکت محصولات غذایی می . ۲۷ سالشه و دو ماهه که باهمن یه دوست صمیمی هم داره به اسم یوری که همسن هستن و دوتاشون تو همون کافه کار میکنن ولی یوری امروز بیمار بود برای همین نتونست بیاد . 

امروز وقتی دنبالشون کردم پسره یه گل بزرگ قرمز بهش داد.... (بقیشو خودتون میدونید دیگه همون ماجرای که بالا نوشتم یعنی اتفاق افتاد)

-خوبه میتونی بری

کانگ :چشم 

کانگ رفت . 

-پس دوست پسر داره ؟ حتی شده برای اینه که از این بدبختی آزاد بشم باید بیارمش پیش خودم 

«کسی نمیدونه کوک داره از چه بدبختی حرف میزنه . برای چی به یونا نیاز داره ؟ عاشقشه؟ یا فقط میخواد مشکل خودشو حل کنه ؟ هیچکی نمیدونه بعدش چی میشه و کوک چه جوری میخواد یونا رو بیار خودش . بعد قیمت گرفتن یک جان ؟»

اینم از این پارت ممنونم که لایک میکنید 😘😘🥰

پارت بعدی 

۳لایک ❤️

۳کامنت 📨

مراقب خودتون و خوبی هاتون باشید خوشگلای من 🙂❤️👋

 

 

 

 

 

 

 

رمان آغاز عشق P2

(دوستان از الان به بعد علامت یونا میشه +علامت کوک میشه این-)

+بله حتما 

-یه شیر توت فرنگی هم بیار

+چشم

رفتم و شروع کردم به آماده کردن سفارششون.

+ بفرمایید اینم سفارششون نوش جان🫠🥰

-پوزخند 

پوزخندی پسره رو دیدم و منم چشم غره ای  بهش کردم و برگشتم سر کار داشتم میزارو تمیز میکردم که جین وو زنگ زد 

(علامت جین وو$)

$سلام خوشگل خانوم 

+سلام شاهزاده چطوری 

&هیچ بیبی عشقم 

+ جانم 

&میگم میای امروز بریم بیرون ؟

+عا کی؟

$شب ساعت ۹ میام دنبالت باشه ؟

+باشه منتظرتم عزیزم 

$منم عزیزم بوس بای

پایان مکالمه چندشی🤢🤮🤮

با حرف های جین وو لبخند رو صورتم نقش پیدا کرد بود ولی نگاه کسی رو روی خودم حس کردم اطراف نگاه کردم دیدم نگاه همون پسرش که بهم پوزخندی زد ایشی کردم و برگشتم سر کارم جذابه های ولی غرور اولویته🫡😌

ویو کوک 

-دختر خوشگلیه . خیلی خوشگل لباش پوفکی چشم های به شیرینی نبات دماغی.. های کوک تو چت شده یهو شنیدم با یکی داشت عزیزم عزیزم میکرد  دوست پسر داره ؟(نه عزیزم با تو عه😂😂🤣-مسخره )دید دارم نگاش میکنم ایش کرد و برگشت .دخترهی کیوت🔥 پس ساعت ۹ آره ؟ از کافه آمدیم بیرون با بچه ها خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم و کانگ (راننده ماشین و دستیار کوک )

گفتم 

-کانگ راجب دختری که اینجا کار می‌کنه تحقیق می‌کنی فهمیدی 

کانگ  :چشم 

- ساعت ۹ هم بیا همینجا و بدون این کسی بهت مشکوک بشه تعقیبش کن و هرچی شد رو بهم بگو

-چشم 

رسیدیم عمارت و رفتم داخل و تصمیم گرفتم استراحت کنم

ساعت ۹ شب

ویو یونا 

لباس کارم رو در آوردم  و لباسام رو عوض کردم موهام رو مرتب کردم و رفتم پیش مدیر و خداحافظی کردم رفتم از مغازه بیرون که یهو ...

 

ممنون که پارت قبول لایک کردید😘😘 بوس به همتون 

دیدم کامل کردید زود گذاشتم 

پارت بعدی ۳ تا لایک خوشگل ❤️

یدونه کامنت 📨

منتظر کامنت خوشگل اولین نفر هستم 🫠🌕

 

 

 

 

 

رمان آغاز عشق P1

یونا : سلام من یونا هستم . ۲۵ سالمه و تنها تو یه خونی مجردی کوچولو زندگی میکنم. مامان و بابام تو بچگیم ولم کردن و بردنم پرورشگاه و من اونجا بزرگ شدم . از دست مامان و بابام ناراحتم ولی خوب همیشه به خودم میگم شاید دلیلی داشتن . من یه دوست پسر دارم که اسمش جین وو  هستش و ۲۷ سالشه .تقریبا ۲ ماهه که باهمیم و همو دوست داریم پسر خیلی خوب. جذاب .خوشتیپ .جنتلمن و قد بلنده (چرا خودم روش کراش زدم ؟🌚 دوستان الان داستان رو ادامه میدم بعدش تو داستان وقتی های شخصیت ها اضافه میشم خودشونو معرفی میکنند نه یعنی من معرفی میکنم )

با صدای آلارم گوشیم از خواب پاشدم ولی هنوز چشمام خسته بود 

یونا :لعنتی سر کار مزخرف 

پاشدم برم دستشویی که با کسی یا چیزی برخوردم تعظیم کردم و معذرت خواهی کردم 

یونا :معذرت می‌خوام ندیدمتون 

داشتم چشم بسته میرفتم دستشوییی که یهو یادم آمد 

یونا تو دلش:واستا ببینم من که تنها زندگی میکنم نکنه ... نکنه جنهههه

سریع چشمام رو باز کردم و دیدم خورده بودم به دیوار 🙂  . که یهو اینه رو دیدم موهام شبیه شاخ های مالیفسنت شده بود 

یونا :دختر تو ۲۵ سالتههه چرا آدم نمایشی آخه جننن ؟ واقعا داری میگییی؟

رفتم دستشویی و کارهام  رو کردم و  آمدم بیرون یه شونه و داشتم و سعی کردم با آرامش موهای کاملا گره خوردم رو شونه کنم (دوستان این با آرامش یکم آرامش زیاد بود و نصف موهاش رف .😂بس کن می‌دونم یاد خودت افتادی 😂🤝)

یونا :درک برم غذا بخورم 

یکم از غذای دیشب رو آوردم و داغ کردم که دیدم ساعت ۷:۳۰ و من باید ۸سر کار باشم بدو رفتم  یه لباس خوب و آرایش لایت کردم و موهام رو دم اسبی بستم و منتظر اتوبوس شدم (اگه متوجه شدم چه طور عکس بزارم برا داستان حتما عکسشون رو می‌زارم)

(تو کافه)

رسیدم کافه و رفتم لباسم رو پوشیدم و دستمال برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن میز ها. همکارم تو گروه کافه نوشته بود حالش بده داره میمیره و نمیتونه بیاد  که یعنی امروز بدبخت شدم

داشتم میز رو تمیز میکردم که یکی وارد شد  البته یکی که نه ۵ نفر ولی خوب یکی حساب میشن دیگه

یونا :سلام خوش آمدی 

یکی از پسرا با لبخند :ممنون خانوم زیبا 

(دوستان من اسمی به کلم نمیاد شما اسمای کراش هاتون رو تصور کنید 😂🤝)

یونا :میتونم سفارشتون رو بگیرم ؟

؟:بله لطفاً ۲ تا کیک شکلاتی یه شیر کاکائو و ۵ تا قهوه 

یونا :بله حتما 

جونگ کوک :....

دوستان اینم از این پارت و بازز هم تاکید میکنم این جونگ کوک بی تی اس نیست

امیدوارم خوشتون بیاد و راستی

اون انگشت خوشگل تو رو این قلب زشت بزار تا اینم خوشگل بشه 🤎 🌚

برای پارت بعد ۲ لایک ❤️ 

 

 

 

 

 

رمان آغاز عشق

این رمان رو می‌خوام شروع کنم و بنویسم و امیدوارم حتی شده کمی شمارو از غم های زندگی دور کنه و حتی شده برای چند ثانیه لبخند بزنید 🙂🤎

شخصیت ها : یونا . یوری :دوست صمیمی یونا .جین وو :دوست پسر یونا . و جونگ کوک ولی دوستان توجه داشته باشید که این جونگ کوکه در داستان جونگکوک بی تی اس نیست و فقط اسم خوب دیگه ای پیدا نکردم برای همین  لطفاً آرمی عزیز که اینو می‌خونی ناراحت نشو چون راجب اونا نیست💜🫠🙏 

ژانر داستان : کمی غمگین .عاشقانه . مافیایی .و بعضی از قسمت ها ممکنه اسمات باشه

و دوستانتو پارت اول تمامی شخصیت ها معرفی میشن .

و در طول رمان نظرتون رو برای موضوعاتی میپرسم تا اونجوری که شما دوست دارید پیش بریم ❤️

خوشحال میشم نظرتون رو راجب زمانم بخونم 🙂🤝❤️

 

 

 

 

سلام

سلام به خاطر مشکلی مجبور شدم همچین پاک کنم 🙂

البته زیادم هم حمایت نمی‌شدم پس زیاد فرقی نداشت.

ولی از الان تلاش میکنم که خوب بنویسم تا هم شما حال دلتون خوب بشه 🤎

هم من از لایک و کامنت هاتون انرژی بگیرم 🫠❤️

امیدوارم بتونیم باهم خانواده خوبی بسازیم 🙂🤎