رفتم از مغازه بیرون که یهو یه دسته گل بزرگ با گل های رز قرمز که دور یه پارچه (پارچه میگن اون دورشو ؟) مشکی جلوم ظاهر شد 

+جیغ 

که یهو جون وو با لبخند از پشت گل آمد بیرون 

+میخوای سکتم بدی آره ؟🔪

$نه عشقم من گ.ه بخورم .بفرما اینم برا خانوم خوشگل من🫠❤️ 

+خیلی خوشگله عزیزممم🌕 بریم ؟

$اول جایزمو بده بعد 

+رفتم محکم بو.سش کردم 

+بفرما اینم جایزه 

$هوم😋 خوشمزه بود ولی من بیشتر می‌خوام 

و رفت و خودش یه بو.شه طولانی رو شروع کرد

چند مین بعد

دیگه خودشون نفس کم آوردن و از هم جدا شدن 

$بریم بانو ؟

+بریم 

جین وو دستشو نیم دایره کرد و یونا دستش رو محکم گرفت . و شروع کردن به قدم زدن تا مقصد 

(دوستان جین وو پولداره و خود ماشینم داره ولی می‌خواسته همینجوری بیان و پیاده رویی کنند)

چند مین بعد

رسیدیم به یه شهر بازی و وارد شدیم 

+میخواستی بیایم شهر بازی ؟

$اوم یادته اون موقعی گفتی میخوای بیای شهر بازی ولی وقت نداری دادا دان 

+😂مرسی عزیزم ولی لباس و آرایشم خوبه ؟

$تو بدون آرایشم شبیه ماهی 🌕(ماه ها نه ماهی😂)

+لپشو بوش کردم و رفتیم داخل و سوار ترن هوایی شدیم 

$مطمعنی نمیترسی؟

+نبابا از چی بترسم😂

سوار شدن اول یکم رفت بالا همهچی اوکی بود ولی وقتی نزدیک اوج بودن اتفاق خوبی نیافتاد 

همه :اوووو 

+یا خدااا می‌خوام پیاده شدم نرو پایننن وایساااااا نهههه می‌خوام زنده بمونمنمممم نههه ولممم کنیدددد نمیخوامممم بمیرممممممم نهههههه

که یهو آمد پایین

+نهههههههههه اخرشههههه مردمممم نهههه من هنوز مادرر بزرگگگ نشدمممم نههههههه

در طول تمام مدت جین وو داشت می‌خندید 🤣😂

که به سلامت پیدا شدن البته سلامت جسمی چون یونا سلامت روانش... 

پیاده شدن و یونا یهو افتاد زمین 

$عزیزمم حالا خوبه بریم بیمارستان ؟

+نه منو با زمین عزیزم تنها بزار 

$عجب  . پاشو بریم خونه 

که یهو دید جوجه اردکش خوابش برده .واقعا زیبا بود. می‌خواست تا صبح بهش نگاه کنه اما نمیشد . عشق زندگیشو بلند کرد سوار تاکسی شدم و جین وو یونا رو برد داخل خونش رو تخت و بعد از اینکه روش پتو کشید از خونه خارج شد .

ویو کوک 

داخل اتاقم بودم که کانگ در زد 

-کیه ؟

کانگ :منم قربان 

-بیا تو  خوب تحقیق چی شد؟

کانگ: قربان اسم دختره یونا هست ۲۵ سالشه تو بچگیم پدر و مادرش به خاطر شرایط مالی  اونو به پرورشگاه بردن و هیچ خبری ازشون نیست . به دوست پسر داره به اسم جین وو مدیر شرکت محصولات غذایی می . ۲۷ سالشه و دو ماهه که باهمن یه دوست صمیمی هم داره به اسم یوری که همسن هستن و دوتاشون تو همون کافه کار میکنن ولی یوری امروز بیمار بود برای همین نتونست بیاد . 

امروز وقتی دنبالشون کردم پسره یه گل بزرگ قرمز بهش داد.... (بقیشو خودتون میدونید دیگه همون ماجرای که بالا نوشتم یعنی اتفاق افتاد)

-خوبه میتونی بری

کانگ :چشم 

کانگ رفت . 

-پس دوست پسر داره ؟ حتی شده برای اینه که از این بدبختی آزاد بشم باید بیارمش پیش خودم 

«کسی نمیدونه کوک داره از چه بدبختی حرف میزنه . برای چی به یونا نیاز داره ؟ عاشقشه؟ یا فقط میخواد مشکل خودشو حل کنه ؟ هیچکی نمیدونه بعدش چی میشه و کوک چه جوری میخواد یونا رو بیار خودش . بعد قیمت گرفتن یک جان ؟»

اینم از این پارت ممنونم که لایک میکنید 😘😘🥰

پارت بعدی 

۳لایک ❤️

۳کامنت 📨

مراقب خودتون و خوبی هاتون باشید خوشگلای من 🙂❤️👋